سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش که با هم باشیم
 

می نشینم سر سفره ات .

تو می گویی بخور دخترم . بنده ام . تعارف نکنی یک وقت .

من لپ هایم گل می اندازد . گرسنه ام . گرسنه ی کمی بی ریایی .

تشنه ام . انگار هزار سال است که جرعه ای آب خنک از گلویم پایین نرفته است .

تو می گویی . بخور فاطمه سادات من . شکر را بردار . شیرینش کن .چای تلخ را دوست نداری ، می دانم .

من لبخند می زنم . برایم لقمه می گیری . نان و پنیر و ریحان . بعد می گذاری در دستم .

من اشک هایم می ریزد روی سفره . می گویی گریه نکن . دست می کشی روی سرم .

می گویی بخور روزه دار  صبورم . دلت گرفته است ؟ ناراحتی ؟ غصه داری ؟

سرم را به نشانه ی مثبت تکان می دهم . و دوباره یکی از اشک هایم می افتدکف دستم .

تو نگاهم می کنی . تو همیشه نگاهم کرده ای . همیشه حواست بوده است .

به نگاهت شاد می شوم . لبخند می زنم در حالی که اشک هایم روان است .

این روز ها که تو بیشتر حواست به من است خیلی آرامم . اصلا بگذار این دنیا هی خودش را برای ما آدم ها لوس کند . 

اصلا  بگذار شیطان کار خودش را بکند .

تا تو هستی . تا تو حواست به اشک ها و لبخند های من است .

من آرامم .

آرام آرام ...

 

 

 

 

 

 

 

یا علی


[ دوشنبه 91/5/2 ] [ 7:39 عصر ] [ فلفل ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 40
بازدید دیروز: 7
کل بازدیدها: 395912